شاعر : مرتضی امیری اسفندقه نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
عـــاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد پـیـچشت داد خـدا، در نفست تاب افـتـاد
نوردر کـاسۀ ظلمتزدۀ چشمت ریخت خواب ازچشم توای شیفتۀ خواب، افتاد
کارت از پیلۀ پوسیده به پــرواز کشید عکس پروانه برون از قفس قـاب افـتاد
چشمه شد،زمزمه شد، نورشد و نیلوفر آن دل مرده کهیک چند به مردابافتاد
عادتت بود که تکرار کنی «بودن» را از سرت زشتـی این عادت ناباب افتاد
مــاه را بی مدد تـشت تـمــاشـا کــردی چشمت ازابروی پیوسته به محراب افتاد
چه کشش بود در آن جلوۀ مجذوب مگر که به یک جذبه چنین جان تو جذّاب افتاد؟
چـهره ی واقعیَت را به تو برگرداندند از سر نـام تو سنگـیــنی الـــقـاب افتـاد
شهد سرشار شهادت به تو ارزانی بـاد آه از این مــردن شیرین، دهنم آب افتاد
امشب از هُــــرم نفسهای اهورایی تو گرم در دفتـر من، این غــزل ناب افتاد